جدول جو
جدول جو

معنی شکایت کردن - جستجوی لغت در جدول جو

شکایت کردن
(خَ دَ دَ گِرِ تَ)
گله کردن. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). گله داشتن. شکوه نمودن. شکوه کردن. (یادداشت مؤلف). تمییل. (منتهی الارب) : اکنون چنانکه بنده میشنود و میبیند ایشان را تمکین سخت تمام است و آلتونتاش با بنده نکته ای چند بگفته است در راه که میراندیم شکایتی نکرد اما در نصیحت امیر سخنی چند بگفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 81).
بشنو از نی چون حکایت میکند
وز جداییها شکایت میکند.
مولوی.
هرکه را بینی شکایت میکند
کآن فلان کس راست طبع و خوی بد.
مولوی.
شکایت کند نوعروسی جوان
به پیری ز داماد نامهربان.
(بوستان).
شرط عشق است که از دوست شکایت نکنند
لیکن از شوق حکایت به زبان می آید.
سعدی.
آن دوست نباشد که شکایت کند از دوست
فریاد که بر حال کسش مرحمتی نیست.
سعدی.
از دست دیگری چه شکایت کند کسی
سیلی به دست خویش زده بر قفای خویش.
سعدی.
شکایت از که کنم خانگیست غمازم.
حافظ.
، تظلم کردن. دادخواهی کردن. عارض شدن. فریاد خواستن، ناله و زاری کردن. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). نالیدن از. بنالیدن از. (یادداشت مؤلف) :
عاقل نکند شکایت از درد
مادام که هست امید درمان.
سعدی.
مکن ز گردش گیتی شکایت ای درویش
که تیره بختی اگر هم بر این نسق مردی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
شکایت کردن
گرزیدن انداویدن گله کردن گله کردن، ناله و زاری کردن
تصویری از شکایت کردن
تصویر شکایت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
شکایت کردن
للشّكوى
تصویری از شکایت کردن
تصویر شکایت کردن
دیکشنری فارسی به عربی
شکایت کردن
Complain, Gripe, Sue
تصویری از شکایت کردن
تصویر شکایت کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
شکایت کردن
se plaindre, poursuivre en justice
تصویری از شکایت کردن
تصویر شکایت کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
شکایت کردن
苦情を言う , 不満を言う , 訴える
تصویری از شکایت کردن
تصویر شکایت کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
شکایت کردن
抱怨 , 起诉
تصویری از شکایت کردن
تصویر شکایت کردن
دیکشنری فارسی به چینی
شکایت کردن
жаловаться , жаловаться , судить
تصویری از شکایت کردن
تصویر شکایت کردن
دیکشنری فارسی به روسی
شکایت کردن
sich beschweren, verklagen
تصویری از شکایت کردن
تصویر شکایت کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
شکایت کردن
скаржитися , скаржитись , подати до суду
تصویری از شکایت کردن
تصویر شکایت کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
شکایت کردن
skarżyć się, narzekać, pozwać
تصویری از شکایت کردن
تصویر شکایت کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
شکایت کردن
शिकायत करना , शिकायत करना , मुकदमा करना
تصویری از شکایت کردن
تصویر شکایت کردن
دیکشنری فارسی به هندی
شکایت کردن
mengeluh, menuntut
تصویری از شکایت کردن
تصویر شکایت کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
شکایت کردن
불평하다 , 고소하다
تصویری از شکایت کردن
تصویر شکایت کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
شکایت کردن
reclamar, processar
تصویری از شکایت کردن
تصویر شکایت کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
شکایت کردن
להתלונן , לתבוע
تصویری از شکایت کردن
تصویر شکایت کردن
دیکشنری فارسی به عبری
شکایت کردن
lamentarsi, fare causa
تصویری از شکایت کردن
تصویر شکایت کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
شکایت کردن
quejarse, demandar
تصویری از شکایت کردن
تصویر شکایت کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
شکایت کردن
klagen, aanklagen
تصویری از شکایت کردن
تصویر شکایت کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
شکایت کردن
شکایت کرنا , مقدمہ دائر کرنا
تصویری از شکایت کردن
تصویر شکایت کردن
دیکشنری فارسی به اردو
شکایت کردن
অভিযোগ করা , অভিযোগ করা , মামলা করা
تصویری از شکایت کردن
تصویر شکایت کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
شکایت کردن
บ่น , บ่น , ฟ้องร้อง
تصویری از شکایت کردن
تصویر شکایت کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
شکایت کردن
kulalamika, kushtaki
تصویری از شکایت کردن
تصویر شکایت کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
شکایت کردن
şikayet etmek, dava açmak
تصویری از شکایت کردن
تصویر شکایت کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَ کَ دَ)
گله کردن. شکوه نمودن. اظهاردرد و شکایت کردن. (از یادداشت مؤلف) :
از دشمنان برند شکایت بدوستان
چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم ؟
سعدی.
چه دشمنی که نکردی چنانکه خوی تو باشد
به دوستی که شکایت به هیچ دوست نبردم.
سعدی.
سعدی ز دست دوست شکایت کجا برم
هم صبر بر حبیب چو صبر از حبیب نیست.
سعدی.
پسر از بی طاقتی شکایت پیش پدر برد. (گلستان).
از دشمنان برند شکایت به نزد دوست
چون دوست دشمن است شکایت کجا برم ؟
اظهری (از امثال و حکم)
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ)
نقل کردن. حدیث کردن. قصه کردن. یاد کردن:
آنچه در غیبتت ای دوست بمن میگذرد
نتوانم که حکایت کنم الا بحضور.
سعدی.
یکی از بزرگان اهل تمیز
حکایت کند ز ابن عبدالعزیز.
سعدی.
این حکایت که میکند سعدی
بس بخواهند در جهان گفتن.
سعدی.
، شباهت داشتن:
درخت ترنج از بر و برگ رنگین
حکایت کند کلّۀ قیصری را.
ناصرخسرو.
بتی دارم که چین ابروانش
حکایت میکند بت خانه چین.
؟
لغت نامه دهخدا
اثر کردن تاثیرکردن، انتقال یافتن مرض از شخصی (یا جانوری) بشخص دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمایت کردن
تصویر حمایت کردن
پادن نگاهبانی کردن دفاع کردن از کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روایت کردن
تصویر روایت کردن
باز گفتن از قول کسی سخنی خبر یا حدیثی نقل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آن کبوترشان ز بازان نشکهد باز سر پیش کبوتر شان نهد (مولانا) پاس داشتن نواختن پاس داشتن رعیت و غیره را، نگاهداشتن حق کسی را، توجه کردن، تعظیم کردن احترام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکایت کردن
تصویر حکایت کردن
نقل کردن قصه گفتن، بیان حال کسی کردن سرگذشت کسی را روایت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقایت کردن
تصویر سقایت کردن
آب دادن کسی را، سیراب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعایت کردن
تصویر رعایت کردن
پاس داشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کفایت کردن
تصویر کفایت کردن
بسنده کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
داستان سرایی کردن، روایت کردن، سرگذشت گفتن، قصه گفتن، قصه گویی کردن، نقل کردن، نقالی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد